مناقشه بی‌اساس اصلاح‌طلبان و اصولگرا‌ها

احمد غلامی در شرق نوشت:

همه دولت‌ها تلاش می‌کنند اوضاع جهان را به نفع خودشان تغییر دهند. ما نیز از این قاعده مستثنی نیستیم، اما در این که ما توانایی لازم را برای این کار داشته باشیم، تردیدی جدی وجود دارد. کشور‌هایی که به این مهم دست پیدا کرده‌اند، سلطه خود را از طریق نظریه‌ای خاص بر دیگران اعمال کرده و می‌کنند؛ نظریه‌ای که توانایی و جذابیت متقاعدسازی دیگران را داشته باشد. به تعبیر رابرت کاکس: «نظریه همواره به نفع کسی و برای مقصودی درانداخته می‌شود».

فراگیری یک نظریه در سطح جهانی یعنی عبور از مرز‌های ملی مستلزم درهم‌تنیدگی اقتدار ملی و فراملی است. دولت‌هایی که با مسائل داخلی خود دست به گریبان‌اند، قادر به چنین کاری نخواهند بود، خاصه دولت‌هایی همچون ایران که هنوز تا «بین‌المللی‌شدن دولت» راه درازی در پیش دارد. از همین‌جا می‌خواهم وارد مناقشه‌ای شوم که سال‌هاست میان جناح‌های اصلاح‌طلب و اصولگرا وجود دارد. این مناقشه چیزی نیست جز برداشتی ساده‌انگارانه از مذاکره بین ایران و آمریکا. بار‌ها از سوی اصلاح‌طلبان شنیده‌ایم که اصولگرایان درصددند خودشان بانی مذاکره با آمریکا شده تا نتیجه این مذاکرات را به نام خود ثبت کنند.

چنین برداشتی از سیاست بین‌الملل چندان واقع‌بینانه نیست. دولت ایران تاکنون دولتی ملی و منطقه‌ای بوده است و هرگز نخواسته در عرصه جهانی در اقتصاد و سیاست حضوری جدی داشته باشد؛ چراکه این حضور را یک‌طرفه و مغایر با منافع ملی خود می‌بیند و در یک کلام استراتژی ما استفاده از ایجاد موازنه بین کشور‌های روسیه و چین در برابر آمریکا و اروپا بوده است. به یک معنا ایران با انتخابی آگاهانه در بخشی از دنیا حضوری جدی نداشته و غایب بوده است. این غیبت باعث شده آمریکا و اروپا دولت ایران را دولت ملی و منطقه‌ای بدانند و از نگاه آنان دولت‌های ایران با «بین‌المللی‌شدن دولت‌هایشان» فاصله زیادی دارند.

«بین‌المللی‌شدن دولت‌ها» یعنی رویه ملی با ساختار‌های اقتصاد جهان سرمایه‌داری سازگار و همنوا شده باشد. اگر بارقه‌ای از چنین رویکردی در استراتژی کلان ایران وجود داشته باشد، آنگاه رقابت بین گروه‌های سیاسی برای مذاکره با آمریکا معنایی جدی پیدا خواهد کرد. چراکه هر دولتی که قادر باشد به سمت بین‌المللی‌شدن گام بردارد، در سیاست داخلی و به‌تبع آن در سیاست خارجی دست بالا را پیدا خواهد کرد و بر طبقات دیگر چیره خواهد شد. قبل از اینکه وارد بحث «چیرگی» شوم، دیدگاه رابرت کاکس را درباره بین‌المللی‌شدن دولت‌ها خواهم آورد. به باور او دولت‌ها برای رسیدن به این جایگاه سه مسیر را پشت سر می‌گذارند؛ پیوستن به یک اقتصاد جهانی که مستلزم چارچوب ایدئولوژیک مشترک است و دیگر، نیاز به گفتگو که زمینه‌ساز اتفاق نظر در مسائل فیمابین است. بدیهی است کسی در این گفتگو‌ها دست بالا را خواهد داشت که در سلسله‌مراتب قدرت از جایگاه بالاتری برخوردار باشد.

سومین مسیر و مهم‌ترین آن این است که ساختار داخلی دولت‌ها چنان تعدیل شود که استحاله سیاست‌های جهانی به قالب‌های سیاست ملی ممکن باشد. این سه مرحله نشان می‌دهد اقدام دولت‌های اصولگرا و اصلاح‌طلب که صرف مذاکره برای مذاکره است، نمی‌تواند در اوضاع آنان و مهم‌تر از همه در بین‌المللی‌شدن دولت اثرات چشمگیری داشته باشد. این رویکرد مغایر با استرانژی ایران است که برای این مسیر طراحی شده است.

از این منظر می‌توان گفت همه تلاش‌های دولت‌ها فارغ از چپ یا راست برای بین‌المللی‌شدن دولت نافرجام مانده است. اگر بخواهیم صورت‌بندی ساده‌ای از وضعیت کنونی ارائه دهیم، این‌گونه است که دولت‌های ایران نتوانسته‌اند به یک رابطه جهانی دست یابند و با آرمانی‌دیدن این رابطه دور از دسترس، مردم را هم با وعده‌های غیرعملی از دست داده‌اند. اینک در گرانیگاه این وضعیت قرار داریم. دیگر مذاکره و وعده بهترشدن اوضاع با آغاز مذاکرات کارکرد سابق را ندارد. مردم از «آگاهی کاذب» فاصله گرفته و با آگاهی واقعی قادر به تحلیل شرایط کنونی و آینده خود هستند و می‌دانند مذاکره فقط تا حدودی می‌تواند شرایط آنان را بهبود بخشد.

پس مذاکره صرف مذاکره برای هیچ‌یک از جناح‌های سیاسی ارزش افزوده‌ای در بر نخواهد داشت. این وضعیت هم‌زمان شده است با وضعیت عدم چیرگی. به باور گرامشی، «چیرگی یعنی توانایی یک طبقه برای جلب رضایت افراد تحت سلطه. توانایی آن برای اعمال رهبری فکری و معنوی، متقاعدکردن افراد تحت سلطه به اینکه منافعی همسان با منافع طبقه مسلط دارند». اما در وضعیت کنونی نه طبقه‌ای قادر به چیرگی است و نه دولتی. وضعیت قفل‌شدگی کنونی در سیاست داخلی و خارجی نیز از همین «عدم چیرگی» است.

این شرایط بیش از هر زمان دیگر جای خالی جامعه مدنی را عیان می‌کند. جامعه مدنی و دولت، رابطه دیالکتیکی دارند؛ بر هم اثر می‌گذارند و مؤثرند. از نظر گرامشی، جامعه مدنی کانون احیای چالش‌گری مردمی است که امکان فراتررفتن از دسته‌بندی‌های ظاهری را در اختیار آنان قرار می‌دهد. درهم‌تنیدگی دولت و جامعه مدنی موجب می‌شود قدرت نه در دستگاه دولت بلکه در دولت تنیده باشد؛ بنابراین با تصاحب دستگاه دولت نمی‌توان به چیرگی دست پیدا کرد. در حال حاضر این وضعیت در جامعه ایران وجود ندارد و اغراق نیست اگر بگوییم با دولتی تنها و مردمی تنها روبه‌رو هستیم؛ چراکه جامعه مدنی ایران سالیانی است فرو پاشیده است.

*برای نوشتن این یاداشت از کتاب پنجاه متفکر بزرگ روابط بین‌الملل مارتین گریفیتس، استیون روچ و اسکات سولومون، ترجمه علیرضا طیب، نشر نی استفاده شده است.

شاید این مطالب را هم دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.